آرامش سالهای دور
در سالهای دور خواندن و تمرین درس فیزیک کار سختی بود.در حقیقت آنقدرها سخت هم نبود اما برای دختری که مجبور بود هم کار خانه انجام دهد و هم صبح و بعدازظهر به مدرسه برود سخت بود.در فرصت آخر شب همیشه سر کتاب فیزیک خوابم میبرد.بارها کابوس می دیدم و هر بار که از خواب می پریدم.پدری وجود داشت که یک ذکر گفتن یا سوره خواندنش یا همان لیوان آبی که به دستم میداد آرامش را برگرداند.آن روزها فکرش را هم نمی کردم که یک روز حسرت آن آرامش را بخورم.فکرش را نمی کردم که پدر به آن زودی بمیرد و مرگش این همه به من خسارت بزند.حالا سالها از آن روزها گذشته و سختی مسیولیتها بیشتر از حفظ چهار فرمول ریاضی و فیزیک شده است و دردناکتر آنکه هیچ کس نتوانسته آن آرامش واقعی را یک بار دیگر به من هدیه کند.به ذهن کسی هم خطور نمیکند که من هنوز مانند سالهای دور کابوس مرگ و جنگ می بینم...
Espantan
جمعه سی و یکم شهریور ۱۳۹۶
5:12