قلعه
ماهاتون برایم گفته بود که" پیشتر از این مردمان سر دروازه برای شادی روح مردگان خیرات می دادند.بیشتر خیراتشان گوشت پخته مرغ لای نان های داغی بود که تازه در تنور پخته بودند.مزه ای خاص که از خوردنش سیر نمی شدی"دیگر نشانی از دروازه قلعه ای که ماهاتون می گوید،نمانده است.من از رفتن در خانه های مردمان کم دسترسی که دیگر دروازه و بارو ندارند،خسته شده ام.غذاها را در سبدها می چینم و سر از دورهمی معتادان و بی خانمانهای آخرین خیابان شهر در می آورم.مردان ژولیده دور آتش گرد هم آمده اند.خیرات اموات را تحویلشان می دهم و بازمی گردم...