اسپنتان

زمان

ساعت بیولوژیک بدنم به لطف جنگ به هم ریخته است.درست مثل جغدها شده ام.شب بیدار و روز خواب! تلاشم برای بازگشت به حالت قبل بی ثمر بوده است.شاید هم هیچ تلاشی نکرده ام.در این میان سکوت شب و آواز مرغکان به هنگام طلوع خورشید شنیدنی است ولی کتاب خواندن برایم سخت شده است.مغزم چنین می نمایدکه نوشته ها همه کذب محض و فریب نویسنده است و کتاب نیمه نخوانده به حال خود رها می شود و دوباره در قفسه کتاب خاک می خورد...

Espantan جمعه بیستم تیر ۱۴۰۴ 8:57

چرتکه

زنان همسایه بعد از نماز صبح به پیاده روی می روند.گاه آنها را در قاب دوربین،با گامهای شتابزده می بینم.تعدادشان انگشت شمار است.گاه به سرم می زند که من هم همراهشان بروم و بعد از اندکی،محافظه کار درون مانعم می شود و صدها سنگ جلوی پایم می اندازد.برای جبران کسالت تن راه جدیدی به جز پیاده روی در خیابانهای پر از دست انداز یافته ام.ورزش درمانی انلاین زیر نظر متخصصی از فرسنگها فاصله راه را برایم هموار کرده است.تمام حرکات ورزشی را همزمان انجام می دهم و وقتی نوبت به گام زدن می رسد،کم می آورم.هنوز به ۶۰۰۰ گام روزانه ای که متخصص می گوید نرسیده ام.به چهار هزار که می رسم،دوباره روزی نو شروع می شود و من در چرخه تکرار گم می شوم.پیشتر از اینها در عصر کودکی فاصله آشپزخانه تا اتاقهای دیگر زیاد بود.چینش اتاقهای ساختمان وادارت می کرد که بیشتر از شش و هفت هزار گام بزنی،بدون آنکه چرتکه دستت بگیری و تعداشان را شمارش کنی.

Espantan چهارشنبه هجدهم تیر ۱۴۰۴ 2:34
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان