زنجره
در گرمای تیرماه به کناره رودخانه فصلی رفته ام.آبش خشکیده است.رسوبات بر جای مانده ماسه سنگها را به هم چسبانده است.در گوشه ای پسماند اندک آب رود حالت مرداب گرفته است.بچه قورباغه ها درونش پناه گرفته اند تا از گزند آدمیزاد در امان باشند.آواز آزاردهنده زنجره ها بیشتر از حد معمول است و گوشها را می خراشد.سکوت بکر طبیعت را غیرمعمول شکسته اند.همراهان غر می زنند.انگار خشکیدن رود و آواز ناموزون زنجره ها تقصیر من باشد.در حالیکه نیست و این روال عادی جریان زندگی در بلوچستان است.اجدادمان به هر دلیل اینجا را برای زندگی برگزیده اند و ما محکوم به پذیرش آن هستیم.آواز زنجره ها را صدای اگزوز ماشینهای دوهزار در هم می شکند.بارشان پر از گالن است.آخرین بار که ماهاتون به دیدنم آمده بود،برایم گفته بود که دولت مرز را بسته است.پس مقصد سوخت برها کجا است؟صدای ماشینها دور و دورتر می شود و آواز زنجره ها بر جای می ماند...