اسپنتان

پیاده روی

آنسوی نخلستان تا چشم کار می کند،بیابان است و خط سفید جاده که انتهایش معلوم نیست.آنها برای تمرین رانندگی آمده اند و من برای پیاده روی در دل طبیعتی که به نظر بکر و زیبا می رسد.در دور تند ورزش ،تند تند حمد میخوانم.در جایی خوانده ام که امام صادق فرموده است"هر کس حمد را هفت بار بخواند و بر گریبان فوت کند،بیماریش شفا می یابد و اگر نیافت،هفتاد بار بخواند و فوت کند به ضمانت من شفا می یابد."هر بار که ماشین دور می شود،حس ترس و تنهایی غالب می شود.نمی دانم ،ترسم، زور موکل حمد است یا نهیبی ست که سرزنشگر درون،می گوید؟عقلمند درون می گوید"وقتی ماشین دور می شود،تو مثل زنی رها شده در دل بیابان هستی و تضمینی وجود ندارد که به سلامت به مقصد برسی."و هر بار که ماشین نزدیک می شود،چنین می نماید که امنیت باز گشته است.آخر زور سرزنشگر درون به درصد قندی که قرار است در بدنم بسوزد، می چربد و پیاده روی را رها می کنم.

Espantan یکشنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۴ 4:42

مرز

چنان محکم به در می کوبد که انسان فکر می کند یک لشکر دزد دنبالش هستند.از دوربین نگاه می کنم.پیرزن کوه نشین آخرین دهکده است.در را برایش باز نمی کنم و دوباره می خوابم.آخرین بار در لابلای داستانهایش از زیر زبانش در رفته بود که دولت به پاس مرزداریش هر ماه پول به کارتش می ریزد.پولی که دریافت می کرد کمی از حقوقی که من می گرفتم،کمتر بود.به نظرم دیگر نیاز نبود که گدایی کند.سرزنشگر درون می گوید"شاید به دیدار تو آمده و قصدش گدایی نیست."به حرفش اعتنایی نمی کنم و در ذهن وجب هایی را شمارش می کنم که او را مرزدار و ما را غیر آن دسته بندی کرده است.بار دیگر بر در می کوبد و بعد خسته می شود و پی کارش می رود.من دیگر نمی توانم بخوابم.سردرد می شوم.

Espantan شنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۴ 4:32

کتاب گویا

از مرحله خواندن کتاب به مرحله گوش دادن کتابهای صوتی رسیده ام.شاید تفسیرش این باشد که سوی چشمها را از دست داده ام و چشمهایم به پیری رسیده اند.از هندزفری استفاده نمی کنم.می ترسم گوشها را هم پیش از موعد از دست بدهم.تا پاسی از شب با گوینده همراه می شوم و گاه هیچ نمی فهمم که چرا چنین گفت و چنین شد؟انگار ورق از نو برگشته باشد.دوباره کتابهای اسلامی و عرفانی را از سر گرفته ام و تا آنجا رسیده ام که مذهبیون کتابهای ارزشمند خیام را آتش زدند و دیگر نخواستم که پایانش را گوش دهم.در پاسی از شب در لابلای عکسهای گوگل به دنبال عکس تربیت معلمی می گردم که سالها قبل در آن درس خوانده ام و هیچ نیافتم.نمی دانم چرا یاد خاطرات تربیت معلم افتاده بودم.به خود زحمت ندادم تا در کمد را باز کنم و آن آلبومهای عکس قدیمی را که اسرار را در خود نگه داشته اند ورق بزنم.

Espantan شنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۴ 3:58
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان