پیاده روی
آنسوی نخلستان تا چشم کار می کند،بیابان است و خط سفید جاده که انتهایش معلوم نیست.آنها برای تمرین رانندگی آمده اند و من برای پیاده روی در دل طبیعتی که به نظر بکر و زیبا می رسد.در دور تند ورزش ،تند تند حمد میخوانم.در جایی خوانده ام که امام صادق فرموده است"هر کس حمد را هفت بار بخواند و بر گریبان فوت کند،بیماریش شفا می یابد و اگر نیافت،هفتاد بار بخواند و فوت کند به ضمانت من شفا می یابد."هر بار که ماشین دور می شود،حس ترس و تنهایی غالب می شود.نمی دانم ،ترسم، زور موکل حمد است یا نهیبی ست که سرزنشگر درون،می گوید؟عقلمند درون می گوید"وقتی ماشین دور می شود،تو مثل زنی رها شده در دل بیابان هستی و تضمینی وجود ندارد که به سلامت به مقصد برسی."و هر بار که ماشین نزدیک می شود،چنین می نماید که امنیت باز گشته است.آخر زور سرزنشگر درون به درصد قندی که قرار است در بدنم بسوزد، می چربد و پیاده روی را رها می کنم.