آرامگاه۲
خانه شان اسرارآمیز است یا من چنین تصور می کنم،نمی دانم؟از دخترک مرموز در مورد مقبره اجدادش می پرسم و او انگار اطلاعات کامل و جامعی در مورد اجدادش دارد.کاغذنوشته کوچکی را به دستم می دهد و می گوید "این را نگاه کن دست نوشته های پدر پدربزرگ است.آن را در یکی از کمدهای انباری پیدا کرده ام"دست نوشته روی کاغذکاهی و با خودنویس نوشته شده.جلدش شبیه دفترمشقهای قدیمی است .نویسنده خط زیبایی دارد و به نظر می رسد که شخص باسوادی بوده است "نوشته در مورد زبان بند است.ابیات و آیات موزون به ترتیب ردیف شده است.دخترک می گوید"می خواهی از روی دست نوشته یک دور برای خودت بنویسی؟"آن را ورق می زنم.بیشتر از پنج کتاب و آیه های محکم قرآن است و فقط در جایی از نوشته به طلسمی اشاره کرده است.به طلسم که می رسم آن را می بندم.نمی خواهم درگیر طلسم و جادوهای کهنه ملاها و جادوگرها شوم.کتابچه را تحویل دخترک می دهم.انتظار ندارد که آن را به این راحتی کناری بگذارم.شاید در دل ناراحت می شود.برایم اهمیتی ندارد.چایی که جلویم گذاشته سرد شده.آن را تلخ سرمی کشم .وقت تنگ است.خانه مرموز را ترک می کنم.دختر تا دم در بدرقه ام می کند...