اسپنتان

ژنها

بعد از جنگ کرونا'اولین بار است که به خانه مان می آیند.یکی لاغرتر شده و دیگری حالتی عصبی دارد،که هر لحظه انتظار داری که از سر شوق بغلت کند و های های گریه سر دهد.با احتیاط به آنها خوشامد می گویم و احوال پرسی می کنم.خاطره ای از دوران کودکی وادارم می کند که محتاط باشم.با آنکه دنیا مدرن شده و آدمها صد چرخ خورده اند تا به اینجا رسیده اند اما حسی درونی وادارم می کند که دست به سینه باشم.شاید هم احترام بزرگتر بودنشان را نگه می دارم.اما آنها چکار کرده اند که به نوعی از آنها حساب می برم؟آنها اولین گروه از فامیل و در و همسایه بودند که با ادامه تحصیلم مخالفت کردند و ساز ناسازگاری زدند.هیچ کاری هم از پیش نبردند اما اخبار به گوشم رسید که چه پشت سرم گفتند.زمان ناخواسته آنها را تغییر داده.روزگار نوه هایشان را پای درس من نشانده است.نوه ها از آن مدل دخترها هستند که میلی به درس خواندن ندارند و بیشتر تمایل به ازدواج و تشکیل خانواده دارند.هیچ تلاشی برای تغییر دیدگاهشان نکرده ام.شاید من هم به این نتیجه رسیده ام که از داستان قدیمی علم بهتر است یا ثروت؟در جواب بگویم که شوهر.همسایه لاغراندام می گوید"شش ماه است که بیمار هستم.تازه حالم بهتر شده.هر چه دوا و دکتر رفتم حالم خوب نشد تا وقت و مهلت بیماری به سر آمد و حالم بهتر شد.قدیم ترها که این همه دکتر و دارو نبود،مردمان با یک دعا و توجه ملاها حالشان خوب می شد.اما حالا چنین ملاهایی پیدا نمی شود."خواهرش می گوید"چون شکمشان پر از حرام است و نان حرام نمی گذارد که دعا و طاعتشان بالا رود.آن روزها و آن ملاهای عالم دیگر تکرار نخواهد شد."در ادامه می گوید"مادرم بیماری خاصی داشت که هر چند مدت دچارش می شد.از شدت درد رنگش چون این چادر سیاه می شد و بر خود می پیچید.من دوان دوان پیش ملای دهکده می رفتم.نمی دانی که چه دم مسیحایی داشت؟کور را بینا می کرد و بیمار ناعلاج به دعایش شفا می یافت.آن روز ملا در خانه نبود.دخترش لیوانی آب به دستم داد که برای مادرم ببرم.باور می کنی که همان لیوان آب هم کارساز شد و حالش خوب شد.با آنکه به مادرم گفتم که ملا در خانه نبوده و آبی که خورده،آب معمولی بوده است.صدق مادرم به آن پیر طریقت آنقدر زیاد بود که به جرعه آبی در جا شفا می یافت.دیگر مثل و مانند آنها پیدا نخواهد شد!"در دل می گویم"نیم ژنهای ملای دهکده در دختری که لیوان آب به دستت داده جریان داشته و تو خبر نداشته ای!"

Espantan شنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ 3:47
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان