اسپنتان

استاد

استاد اندازه گیری و برش کفن است.با خود می اندیشم"وقتی بمیرد چه کسی کفن خودش را برش خواهد زد؟"نمی دانم فکرم در آن لحظه از روی عناد است یا همینطوری به مغزم خطور کرده؟باز با خود می گویم"حتما آدمهای زیادی را از دست داده که چنین خبره شده است."هر چه بر دل سیاه شیطان لعنت می فرستم،فایده ای ندارد.مغزم در حضور عزیزی که از دست داده،اراجیف زیاد به هم می بافد و یک سوال پیوسته تکرار می شود که چرا از بین آن همه آدم مصیبت سر ما آمده است؟احادیثی که خوانده ام ،موعظه هایی که شنیده ام،در ذهن مرور می کنم.انگار کاری از دست هیچکدام ساخته نیست.تا مرز کفر و بی ایمانی می روم ولی باز هم دلم آرام نمی گیرد.زنها صلوات می فرستند و دعای ابراهیمی می خوانند.می خواهم بر دهانشان مهر سکوت بزنم و نمی توانم.کار برش کفن به آخر می رسد.مردها با تخت روان می آیند تا میت را برای آخرین غسل با خود ببرند.دیگر کسی صلوات نمی فرستد.فقط صدای شیون زنهاست که به گوش می رسد...

Espantan شنبه هفدهم آبان ۱۴۰۴ 6:22
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان