اسپنتان

سطح

سالها قبل عید این همه مکافات نداشت.یک دایی و یک عمویی با خانواده اش به عیددیدنی می آمد و همه چیز ختم به خیر میشد.حالا جمعیت در حد انفجار رشد کرده و وقتی دایی و عموزاده ها با پسرانشان برای عیددیدنی می آیند.نمی دانی آنها را کجا جا بدهی.مشکل از آنجا آغاز شد که پدر و مادرها بر خلاف پدرانشان بی رویه فرزند آوردند و فرزندانشان هم درست جا قدم پدرانشان گذاشتند.خانه ها ی بزرگ و جادار آپارتمانی و کوچک شدند و عید سوای تعریفها و تمجیدهایش برای خود مساله ای شد.امروز خانه ی نه چندان بزرگ ما در حد انفجار پر و خالی شد. من در لابلای پذیرایی از مهمانها از مسلمان بودن خود سخت پشیمان شدم.آدمها وقتی خسته میشوند دین و آیین سرشان نمی شود.در این پاسی از نیمه شب نیمی از عید از سرم گذشته است.من برای خود چای سیاه و تلخ ریخته ام تا خستگی عید را از تن به در کنم در حالیکه میدانم نیم دیگر عید هنوز به قوت خود باقی است.عاقلی میگفت"به مسایل سطحی نگاه میکنی!"نمی دانم او که اعماق را می نگرد ته عید قربان چه می بیند؟

Espantan شنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۶ 4:13
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان