اسپنتان

فانوس

ماهاتون برایم گفته بود در ازدواج اولش،وقتی زنها کل کشیده اند و داماد به حجله آمده به سفارش خاله اش چشم ها را بسته تا با دیدن شوهرش،نفرت در دلش ننشیند.قبل از آنکه پلکها را روی هم بفشارد.دوستانش شیطنت کرده و فانوس را فوت کرده بودند.ناگهان اتاق تاریک شده و جیغ زنها به هوا رفته است.در آن تاریکی مطلق هیچکس متوجه نشده که کدام دختر فتیله را پایین کشیده است؟تا خاله کبریت را پیدا کرده و فانوس را دوباره روشن کند،دخترها مجلس را ترک کرده و پا به فرار گذاشته اند.در آن تاریکی مطلق دخترها از راه پشت بام ها به خانه های خود خزیده و خرسند از کاری که انجام داده اند،به رختخواب رفته اند.هرگز رمز خرافی نفرت و عشق داسنان ماهاتون را نفهمیدم.چرخ گردون ،چرخ خورده است.عروسی نوه ماهاتون است.عروس را هفت قلم آراسته اند.نه چشمانش را بسته و نه چهره زیر چادر پنهان کرده است.دست در دست داماد به جایگاه آمده،تبریک و تهنیتها را جواب می گوید.از داستان نفرت و ترس مادربزرگ ،هیچ خبری ندارد.

Espantan جمعه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۱ 4:20
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان