اسپنتان

ترس

خانه را درب به درب قفل و زنجیر کرده ام.باد آن بیرون زوزه می کشد و به در حیاط خلوت می کوبد.در علوم تعریف "باد"را بسیار خوانده و تفسیر کرده ام.حقیقت آن را می دانم ولی باز هم می ترسم.شاید از نوید پاییزی اش و آمدن زود هنگام مهر نگرانم.از بیرون آمدن از خانه گرم و نرمی که به آن خو گرفته ام و باید رهایش کنم.گویی از سریر پادشاهی پایین کشیده می شوم و به قعر زندان تبعید می شوم.مدرسه خانه دوم است اما دروغی بیشتر نیست تا تحمل زندانش برای آنهایی که مجبور به رفتن هستند زیاد شود و دوام بیاورند.مدرسه مثل خانه گرم و نرم و تمیز نیست.قدم به درونش که می گذاری تلی از خاک،شن و ماسه انتظارت را می کشد.هزار سال است که ساخت یک نمازخانه تمام نمی شود تا دخترانی که به زور وادار به نمازخواندن شده اند داخلش سجده شکر به جای آورند.دیگر سوراخ سمبه هایش هم نیاز به تعریف ندارد.از همان آغاز ورود غم انگیز است و دلت نمی خواهد که ورود کنی.دوست داری که به امنیت خانه برگردی.همان جلوی در از انتخاب مسیر غلطی که سالیانی دراز طی کرده ای پشیمان می شوی.باری خانه را درب به درب قفل کرده ام که صدای زوزه مهر را نشنوم و می شنوم.

Espantan شنبه ششم شهریور ۱۴۰۰ 2:53
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان