اسپنتان

نیم خالی لیوان

اصرار دارد که به آرامستان برویم.قبول نمی کنم.می گوید"تو که خیلی دوست داشتی سر مزار پدرت بروی.پس چه شد؟"می گویم "احمق نباش!گورستان از درگذشتگان کرونایی پر شده.فضای باز هم که باشد رفتن به آنجا جائز نیست."بعد شمار درگذشتگان بعد انتخابات را که آنها را می شناسد برایش ردیف می کنم.تعدادشان از انگشت شمار گذشته و زیاد است.آخر به پیاده روی تا خانه قدیمی رضایت می دهد.میلم به پیاده روی هم نمی کشد.از گاز و ترمز گوشخراش ماشینها و ویراژ موتورها نفرت خاصی پیدا کرده ام.حقیقت همان داستان قدیمی است که تاکنون همراهم بوده و هست."جای زنان و کودکان در خیابان نیست.در پیاده روهایی که مغازه داران هم به قصد هواخوری اشغالش کرده اند هم نیست.جایمان پشت حصارها ایمن تر و عاقلانه تر است."در پیاده روی اجباری به دیوار نوشته ها توجه می کنم.دیگر از نقاشی تیرو قلب،لنگر و زنجیر و شعر نوشته های عاشقانه خبری نیست.دیوارها پر از نوشته های تبلیغاتی و فحش های جنسیتی  است که با رنگ سیاه و بد خط بر دل دیوارهای خاکی یا سیمانی پر رنگ نقش بسته است.خیابان منتهی به کوچه خانه قدیمی شلوغ است.مرکز معامله است.از خیابان که رد شویم.کوچه امنیت بیشتری دارد یا لااقل می دانی که ته کوچه به مقصد می رسی.کوچه بوی گاز می دهد.مغازه دار سر خیابان بدون رعایت اصول ایمنی کپسولهای کوچک گاز را پر می کند.بوی گاز تا حیاط بزرگ خانه متروک می رسد و آدمی را از نفس کشیدن و پیاده روی کردن منصرف می کند و به سردرد ختم می شود.

Espantan سه شنبه پنجم مرداد ۱۴۰۰ 4:31
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان