اسپنتان

برده

نمی دانم کرونای خفیف گرفته بودم؟مسموم شده بودم یا درد درونی دیگری بود که ظاهر شده بود اما می دانم که حوصله هیچکدام از آن آدمها را که گردم جمع شده بودند تا زمانی را پاس کنند نداشتم.من گرفتار تن رنجور خود بودم و فقط بروز نمی دادم.گرفتار برده داری جسم و روان خود.فدا کردن خود در ازای جلب رضایت آدمهایی که اگر می خواستم بر خلاف میلشان رفتار کنم،صدای اعتراضشان در می آمد.از همه مضحکتر دانش آموزانی بودند که برای یادگیری امتحان فردایشان به سراغ من آمده بودند.سالی را به هدر داده و می خواستند در ساعتی کوتاه ،کتابی را ملا شوند.دروغی آشکار که از چشم من و آنها پنهان نبود.هدف ملا شدن یک شبه نبود.خانه ما مکان و بهانه خوبی برای ملاقات آن دختران با یکدیگر بود.در زندانی که والدین برایشان ساخته بودند.تنها چاره دیدار آموزش درسها در مکتبی موقتی بود.ساعاتی از استراحتم را به هدر داده بودند و من برای تنبیهشان از فصلهای سخت کتاب شرح و تفسیر گفتم.به عمد خسته شان کردم که هوس یادگیری دروس در ساعتی کوتاه از سرشان بپرد.تنبیه یا آموزش فرقی نداشت.مهم آن بود که من جسم و روان خود را بر خلاف میلش وادار به تدریسی ناخواسته کرده بودم.پاسی از شب گذشته،آدمهای دور و بر پراکنده شده اند.به جز صدای گوشخراش کولر آبی و پارس سگی در دور دست صدایی به گوش نمی رسد.من ساعتهاست که به برده داری می اندیشم.آن را کی و کجا آموخته ام؟

Espantan دوشنبه دهم خرداد ۱۴۰۰ 3:53
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان