نقش
می گوید"در این کرونا بازار هم دست از لباس دوختن و بدن آستین برنمیداری؟"می گویم"نه!"و در دل با خود می گویم"طرح و نقش لباسهای رنگین آخرین دلخوشی زن بلوچ است.آن را هم که خذف کنید ،دیگر چیز خاصی برای خودش نمی ماند.الباقی همه سیاه و سفید و خدمت به خانواده و چیدمان آجرهای طلایی رنگ قصرهای بهشتی و مرواریدهای غلتان نهرهایش است..."حرصش می گیرد و سکوت می کند.درب خانه پاکستانی های مهاجر باز است.وارد حیاط می شوم.مرغ و گوسفندها در حیاط خاکی خانه بزرگ رها هستند.خانه بزرگشان را از یکی از روستائیان خریده اند و دیگر ساکن دائمی ده هستند.دورتادور حیاط اتاق است.معلوم است که چندین خانوار در این خانه زندگی می کنند.در وسط حیاط پشت به نور ،زنها گرد هم آمده اند.کودکان با سر و روی خاکی کنارشان بازی می کنند.زنها قلیان می کشند و بر دل پارچه های رنگی نقش می آفرینند.من هیچکدام از طرح و نقش های ظریفشان را بلد نیستم.سوزن دوزی بلوچستان را به ضرب و زور معلم در طرح کاد دبیرستان کوتاه یاد گرفته ام و بعد از آن از یاد برده ام.نزدیک که می روم ،تعارف می کنند که کنارشان بنشینم.ترسم از کرونا به قوت ماسکی که زده ام ریخته است.می نشینم و کوتاه احوالشان را می پرسم.چشمهایشان سیاه است.مویشان را روغن زده و تا آخرین حد صاف و یکدست بافته اند.هر بار که سوزن و نخ را در دل پارچه فرو می کنند و می کشند،صدای جرینگ النگوهایشان در فضا می پیچد و در سروصدای کودکان گم می شود.نقش لباسهایی را که دوخته اند،نشانم می دهند.ظریف و زیبا هستند.نقش لباس را قبلا انتخاب کرده ام.نخ و پارچه را تحویل می دهم.دوباره طرح و نقشهای رنگینی را که دوخته اند،تماشا می کنم.در دل تحسینشان می کنم.زنی که قلیان گُراکو می کشد،قلیانش را تعارفم می کند و می گوید"قلیان نمی کشی؟"می گویم"نه!"می خندد و می گوید"یعنی در خانه هم نمی کشی؟"در پاسخش نه که می گویم،انگار حرفم را باور نمی کند.برایش تعجب آور است که زنی لب به قلیان نزده باشد.می گوید"مزه اش شیرین است.نمی خواهی امتحان کنی؟"بغل دستی اش می گوید"گفت که نه"طرح و نقشهای سوزن دوزیهایی را که نشانم داده اند،کنار می گذارم.نرخ قیمتهایی که می گویند همه میلیونی است.زیاد چانه نمی زنم.هنر دستشان ارزشمند است.سایه به حصیری که رویش نشسته ایم می رسد.بلند می شوم و خداحافظی می کنم.تعارفم می کنند که باز هم بنشینم.وقت رفتن است و می روم.کودکان تا دم در بدرقه ام می کنند.در جیب بزرگم شکلات یا تنقلاتی ندارم که به آنها بدهم.