اسپنتان

انا الحق

زعفران را در هاون سنگی میسابم.یاد حرف زن همسایه می افتم.برایم با آب و تاب گفته بود که پدرم وقتی گندم آسیاب میکرد از حالی به حال دیگر میشد.من کنجکاو شده بودم که بدانم در چرخاندن سنگ آسیاب آن هم با دست چه تحولی در آن مرد ایجاد میشده است؟فاطمه گفته بود که پدرش در چرخش سنگ آسیاب فقط بانگ ان الحق می شنیده است و دیگر هیچ.آنقدر دلش مشغول خدا بوده که صبح تا شب فقط انا الحق میزده و دیگر هیچ مشغولیت فکری نداشته است.من اما در سابیدن زعفران صدای هیچ حلاجی را نشنیدم.فقط یاد خاطرات گذشته افتادم

Espantan دوشنبه دوم تیر ۱۳۹۹ 2:10
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان