بادآورد
شن و خاک را با درصد معلوم مخلوط کرده و در گلدانها ریختم.بذرها را که کاشتم بعد از مدتی سر از خاک بیرون آورده و همان اوایل خشک شدند.دانش کشاورزی ام در حد همان یک هفته جواب داده بود.بار دوم از یک کشاورز در مورد خاک پرسیدم.آدرس جایی را گفت که یک زن نمی توانست به تنهایی برود.ناچار مردی را با خود همراه کردم که محافظم باشد.پیرمرد با تجربه دو نوع خاک را معرفی کرده بود.بادآورد و آب آورد.با آنکه سواد خاصی نداشت بیشتر از من در مورد گیاهان،آب و خاک اطلاعات داشت.ذهن دایم در گوشم خانم معلم!خانم معلم میگفت.به نوعی ناچیزی دانش معلمی ام را به رخ می کشید.وقتی از بیراهه و لابلای کوه ها به دره ی سرسبز درختچه های گز رسیدیم.جایی که خاک آب آورد روی هم انباشته شده بود.با شنیدن صدای چوپان و گوسفندها برای لحظاتی از رفتن بازایستادم.فکرم درگیر ترس و دست و پاگیر بودن زنها شده بود.به نظر می رسید که جای من در آن جنگل کوچک پر از بز و چوپان نبود.یاد قلعه بمپور و پارس سگهای ولگرد اطرافش افتاده بودم.آن بعدازظهر داغ چند سال پیش هم جای من آنجا نبود.با آنکه همراه شوهرم بودم،بعد از بازدید قلعه وقتی سوار ماشین شدم و امنیت بازگشت از اینکه تنها و با پشتوانه یک مرد به آن برهوت پا گذاشته ام از تنها رفتنم سخت پشیمان شده بودم.شاید آن بار آخرین سفری بود که به خرابه ها پا گذاشته بودم و بعد از آن دیگر فرصت نشده بود که به سفر بروم. من چون کودکان دنبال مردی که همراهم بود راه افتاده بودم و ذهنم گزاف بسیار به هم می بافت.از خیر خاک گلدان گذشته بودم و می خواستم که برگردم.صدای بع بع گوسفندان و زنگوله ی سردسته هایشان در کنار خنده های چوپانهایی که هدایتشان میکردند، در عین سادگی،آن لحظه دلهره آور بود.تا جایی رفته و از رفتن بازایستادم.دوباره راه برگشت را در پیش گرفتم ،بدون آنکه اهمیت بدهم که به چه منظور به آن دره هولناک رفته ام.بازگشتم همه را به اول صحنه هل داد.از خیر خاک آب آورد گذشته بودم.بی آنکه دلیلی خاص داشته باشم.از جایی دورتر از آب آوردها و چوپانهای آوازه خوان،زنانی دور از دغدغه ی کرونا دور هم نشسته و قلیان می کشیدند.آنطرفتر کودکان فارغ از غم دنیا به دنبال هم می دویدند.زیر درختچه ها خاکها روی هم انباشته بودند.به نظر می رسید که بادآورد همینها باشد.گلدانها را پر از خاک کردیم و قبل از غروب خورشید راه خانه را در پیش گرفتیم.فقط می خواستم از آن نقطه زمین بگریزم و دوباره به خانه بازگردم.جایی که خبری از چوپان،گوسفندان،سگ نگهبان و زنان ایلیاتی نباشد.