اسپنتان

برداشت

با تندی گفت"این هم سفارش پستی ات.دیروز رسیده و عمو تحویل گرفته?"با مهربانی گفتم"حالا چرا داد می زنی?"ارام گفت"داد نزدم و شمرده دوباره حرفهایش را تکرار کرد."نگاهی به پاکت دستش انداختم.ان را باز کرده بودند.در دل گفتم"بلکه من سر بریده سفارش داده ام.چرا تو و عمو بازش کرده اید?"ادامه سخن فایده ای نداشت.سر بریده هم نبود که نگران باز شدن و باز نشدن پاکت باشم اما سالهاست که شاهد پرخاش ادمها روی خودم هستم.از مدرسه و دانش اموز و اداره جاتی ها بگیر تا خانه و خانواده.گاه فکر می کنم بلکه من سوهان روح دیگران هستم و خود خبر ندارم و اخر به نتیجه ای که باید برسم نمی رسم و دفتر خاطرات تلخ را می بندم.با خود می گویم"وقتی ادمها به این مرحله از زندگی می رسند.باید منتظر تحولی جدید باشند.نامش را مرگ گذاشته اند.رفتن و نماندن...

Espantan سه شنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۸ 15:4
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان