اسپنتان

سمندونی

روی برگی از کاغذ وردی نوشته و کنار گذاشته است.هر شب ان را می خواند.نیت ذکرش را نمی دانم اما برایم جلب توجه کرده است.چرا او به این مرحله رسیده نمی دانم?اما می دانم که رمز موفقیت در تکرار طوطی وار ورد و ذکر نیست.تسبیح گرداندن اسان است اما در عمل کاری را انجام دادن و به سرانجام رساندن سخت به نظر مي رسد.پیشترها که دختر دبیرستانی بودم خانه ی ما با دو خانه ی بغلی اش راه داشت.دری انها را به هم سفته بود.هر مغرب پسر جوان همسایه با چوبی دور خودش حصار می کشید و ورد می خواند.من گاه از لای در زاغ سیاهش را چوب می زدم.می خواستم لشکر اجنه را که ان خط مانع ورودشان به حصار پسر می شود ببینم.هیچوقت ان سیاهی لشکر را ندیدم به جز گربه سیاه ولگردی که هر بار یکی از جوجه مرغها را شکار می کرد.پسر همسایه زیاد اوراد خواند و فراوان به دور خود حصار خاکی کشید اما به مقصد نرسید.نتوانست سمندونی را لگام کند و به خدمت بگیرد.هنوز هم نتوانسته است اما مادرش می گوید هنوز هم هر غروب با لنگ بلوچی اش خود را گره پیچ می کند و تا پاسی از شب می خواند اما اثري روی جن و پری ها ندارد.دیروز در خیابان پسر همسایه را دیدم.موهایش مثل موهای من سفید شده بود.زیر لب می خندید.گویی در عالمی دیگر سیر می کرد

 

 

 

Espantan سه شنبه ششم فروردین ۱۳۹۸ 11:56
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان