خلافی
رو به او با عصبانیت گفتم"یک بار امتحان کن.برای نمونه یک بار در منصبی که هستی قانون را زیر پا بگذار و خلاف کن.ببین خدا چطور به حسابت می رسد؟اما یک نگاه به فلانی و فلانی و...بینداز آنقدر برای مال دنیا حق و ناحق کرده اند که از شمارش خارج است.اما روزگارشان روز به روز بهتر می شود.انگار نه انگار که گوهی خورده اند و حق الناس بر گردن دارند."طبق عادت لبخندی زد و گفت"بی خیال!لابد حکمت خدا همین است."او با پیش کشیدن حکمت از جواب دادن طفره رفت.روز بعد از تلگرام مطلبی را فرستاد که در مورد شیشه ی دل آدمها بود.خلاصه اش آن بود که خلافی آدمهای خوب را زود به زود می گیرند تا بر دلشان زنگار ننشیند و خلافی بدها آنقدر زیاد شده که با تنبیه های کوچک سیاهی دلهایشان پاک نمی شود پس همان بهتر که سیاه و کدرتر شود.وقتی آن مطلب را می خواندم خشمم فرو نشسته بود اما پیام مطلبی را که برایم فرستاده بود باور نداشتم.شاید باورم نسبت به روز حسابرسی کم رنگ شده بود.فقط خبری از قیامت شنیده بودم
Espantan
دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۶
0:19