اسپنتان

رخ

می گوید"روز و شبم فقط گریه شده است.هر گوشه از خانه که می روم خاطراتش ردیف می شود و گریه امانم نمی دهد."نگاهی به چهره اش می اندازم و در دل می گویم"رنگ چهره خبر می دهد از سر درون"پیشترها رنگ چهره اش همانی بود که خودش می گفت.ولی امروز رخسارش چیز دیگری می گفت.به نظر می آمد که گذشت زمان درد او را التیام داده.شوهرش مرده بود و او از شر همسر و محنتی که از زندگی با او نصیبش شده بود،رهایی یافته بود.در دل با بی رحمی او را که در فقدان مرد زندگی اش غصه دار بود،قضاوت کردم .نیرویی درونی وادارم کرد که حرفهای دردمند آن زن را دروغ بشمارم.تلنگر درون می گفت"که آن زن از رنج رهایی یافته و حقیقت مرگ شوهرش را دریافت و با آن خو کرده . سخنانش فقط بابت آن است که عمق بدبختی و فقرش را باور کنم و پول بیشتری به او بدهم."و دادم.گدا را پروردم که خدا را راضی نگه دارم.

Espantan سه شنبه چهاردهم دی ۱۴۰۰ 3:27
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان