اسپنتان

کلپورگان

دوباره در مسیر دست اندازهای جاده کلپورگان افتاده ام.دلم نمی خواهد که بروم اما می روم .بیشتر مسیر را به جای دوهزارها ،موتورها اشغال کرده اند.مردان و پسران جوانی که  گالنهای بنزین یا گازوئیل خود را فروخته و در مسیر بازگشت هستند.چهره ها و لباسهایشان پر از خاک است.خستگی را می توان در چهره هایشان خواند.زمینهای منتهی به جاده نیمه خشک است.درختچه ها انگار رنگ باران ندیده اند.فقط سرسختها سرسبز مانده اند.تا من به دلیل خشکسالی و تفسیر دینی و علمی اش برسم به مقصد می رسیم.رو به روی کارگاه سفال ،پشت حصار دکان های گلی و زیر سایه درختان نخل ،استراحتگاهی ست که مخصوص شهر نشین ها ساخته اند.می توان پاسی از زمان را در آن پارک ناشناس گذراند.چای سیاه نوشید و به مسیر آب خیره شد.بازدید کارگاه سفال نرفتم.هنوز یادم نرفته بود که در آن سرداب از سنگینی هوا نفس کم آورده ام.

Espantan یکشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۰ 4:38
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان