اسپنتان

جار

سر قبرستان وقتی مرده را به خاک سپرده و کارشان تمام شده بود رو به اهالی گفته بودند "مراسم ختم زنانه و مردانه چه برای خودی و چه غیر نداریم!"مردان رعایت کرده و زنها به این حرف مردان وابسته به متوفی اهمیتی نداده بودند.به خانه فرد درگذشته رفته بودند که تسلی بازماندگان باشند.من هم جزو همان ناشنوایانی بودم که به جار کرونایی و پروتکلی سر قبرستان اهمیتی نداده بودم.حسی درونی وادارم کرده بود که به آن خانه غمزده بروم.آنجا که رفتم تعداد زنهایی که زیر بار فرمان مردان قبیله نرفته بودند زیاد بود.انگار نه انگار که سر گورستان مردها چه گفته و شنیده اند.من کمتر از نیم ساعت نشستم اما به هر حال فرمان "نیایید"را نشنیده گرفته بودم.چرا رفتم؟این سوالی بود که ذهنم پرسید.از وقتی خبر فوت متوفی را شنیده بودم.صدای گریه های مادرش پیوسته در خیالم تکرار شده بود.رفتم و دیدم که چشمه اشکش خشکیده و به نظر آرام شده است.همراهانم هم گفتند که آنها هم چنین خیالاتی داشته اند.انگار جسم و روح زنهای قبیله از یک سرچشمه است.فقط آنها را جوی،جوی کرده و هر کدام را رهسپار خانه ای کرده اند.آباد آن خانه ای که بهره بیشتری برده است.

Espantan دوشنبه بیست و یکم تیر ۱۴۰۰ 2:1
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان