اسپنتان

سفر

می گوید"می خواهم فلان شهر بروم"و لبخند می زند.من هم لبخند می زنم.از رفتنش در عجب می شوم و بعد به این نتیجه می رسم که او در حال گریز است.فرار از خود به سوی خود و ساده ترین راه را برگزیده است.گریزی که حال دلش را خوب می کند.من هم روزگاری در دریای متلاطمی که او دست و پا می زند شنا کرده ام با این تفاوت که او برای نجاتش دست و پایی می زند و من هیچ تلاشی نکردم و در سکوت کارهای خدا را به تماشا نشستم که کی خسته می شود و دست از امتحان برمیدارد.با او دست می دهم خداحافظي مي كنم و باز تفاوتها را مقايسه مي كنم و اخر به نتيجه مي رسم.او به پشتوانه خواهرانش و ایمانی که به کارشان دارد مادرش را رها می کند و می رود و من نتوانسته ام به پشتوانه برادرانم مادرم را رها کنم و بروم.این تفاوت فاحش مردان و همزادان شیطان است که مردان به پشتوانه دین از ان چشم پوشی کرده و بر خود می بالند.

Espantan پنجشنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۸ 1:42
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان