کفن
دستمال نمدار را که روی کفشم کشیدم به خیال خوشم خندیدم."کفش و لباست هر چه تمیز و براق باشد وارد مدرسه که بشوی خلاص است."این سخنی بود که خودم برای خودم گفتم که بیهوده بودن کارم را گوشزد کنم.از در مدرسه که وارد می شوی ماسه زار است.صدای ماسه های زیر پا خبر خراشیدن پاشنه کفش هاست.در دل ارزو میکنی که کاش همان زمین خاکی و بکر مدرسه را می گذاشتند و برایت فرش ماسه ای پهن نمی کردند.همان اول که وارد می شوی حال کفش و لباست جا می اید و غرغرها اغاز می شود.دفتر مدرسه هم جای خود دارد.گویی کادرش را کوبیده و از اول ساخته اند.حوصله هیچکدامشان را ندارم.اول نماز می خوانم و بعد دورترین صندلی را برمیگزینم و به انتظار مي نشينم كه دانش اموزان نماز خوان هم خدا را عبادت كنند.نيم ساعت اول كلاس پای صف و نماز می گذرد و بعد گذر عمر نازنین است که پی اموزش و پرورش به هدر می رود.تکرار دروس در کلاسهای تکراری .نسلی را پرورش داده ایم و رفته اند.دخترهایشان جای مادرهایشان را در کلاس پر کرده اند.نسل جدید هم کتابها را زیربغل می زنند و می روند و ما هنوز بر همان پاشنه می چرخیم.اموزش و پرورش تا کفنمان نکند دست از سرمان برنمی دارد.خاکمان که کرد خیالش راحت می شود و خرسند به تماشا می نشیند.