تفریح
گفته بود تو هر کار بکنی نمی توانی یک مرد را کنترل کنی.پذیرفته بودم اما این پذیرش به شرطی جواب میداد که دیگری هم می پذیرفت.مردان نمی توانند چنین قانونی را به راحتی بپذیرند.دین پشتیبان انهاست و به نوعی دختران وقتی ازدواج می کنند سند بردگی خود را نادانسته امضا می کنند و برای اطمینان پای امضای کج و معوجشان انگشت هم میزنند.من به حرفش گوش کردم و دیگر او را کنترل نکردم.جواب عکس گرفتم.بار زندگی روی دوش خودم افتاد و دیگری به راحتی از انجام وظایف سر باز زد.نتوانستم تحمل کنم و دوباره به زندگی سابق برگشتم.من هندوانه ابوجهل سابق شده ام که زهوار زندگی در نرود.به نظر می رسد که پایه کجی را بر پای بست کجتری علم کرده ام و به تقدیر دل بسته ام.امروز تاسوعای حسینی بود.در بلوچستان تاسوعا یک روز تعطیل است و برای عاقلترها و معتقدترها روزی است که باید روزه بگیرند.من روزه نگرفته بودم جنمش را نداشتم ولی می خواستم ساعتی را پیاده روی کنم.برنامه ریزی ام را دیگران به هم زدند.پای حوض و نخلستانی دعوتم کرده بودند.مادرم را همراه خود برده بودم.مادری که پای رفتن تا نخلها را نداشت.با انها احوال پرسی کردم و دوباره کنار ماشین برگشتم تا پاسبان مادر باشم.دیگری تا خانواده اش را دید مرا از یاد برد.انگار از ازل وجود نداشته ام.صدای قهقهه مردانی که انسوی نخلستان بالای کوه نشسته بودند به گوش می رسید.خوب بود که در گیرودار و واویلای زندگی فرصتی برای خندیدن یافته بودند.من حتی از خنده انها هم دلخور بودم. دلخوریی که خود هم دلیلش را نمی دانستم.خورشید که غروب کرد ساعت تفریح هم به سر آمد.ما راه برگشت در پیش گرفتیم.من از رفتنم سخت پشیمان شدم ولی به روی خود نیاوردم.خدا به احدی ظلم نمی کند مگر انکه خود ره به بیراهه رفته باشد