شبان
بعد از نماز وقتی حرفی خصوصی برای خدا نداشتم یاد داستان موسی و شبان افتادم.شاید حکایت من هم مثل همان شبان بود با این تفاوت که نه جامه ای دریدم و نه سر به بیابان زدم.فقط مهر سکوت بر لب زدم مبادا باز مرزبندی ها را رد داده و کفر گفته باشم.بعد دلم به حال خودم سوخت و اشک زنان از دیرباز دم مشکشان بوده است.