اسپنتان

کفر

من نیم ساعت بود که سرکلاس بودم و او تازه با ناز و کرشمه وارد مدرسه می شد.درسی که تدریس می کند ساده است.پارتی اش در اداره کلفت است و خیالش راحت است که اگر یک ساعت هم دیر بیاید کسی کاری به کارش ندارد.این جور مواقع خدا هم چشم پوشی می کند.انگار فقط خطاهای امثال ما زیر ذره بین اوست و آنهایی که آشنای بالادستی ها هستند در گستره ی عدالت او هم آشنا هستند و ما را کمی دورتر چیده اند.شاید یک پله پایین تر.او آرام از کنار در کلاسی که من تدریس دارم رد می شود و من بدون آنکه از علت دیر آمدنش خبر داشته باشم در دل به او و امثالش فحش می دهم و یک بغض سنگین در گلویم می نشیند.ما از چشم خدا هم افتاده ایم.او فقط تق تق پاشنه ی کفش پاشنه بلندها را می شنود!

Espantan یکشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۶ 19:39
امکانات وبلاگ

آمارگیر وبلاگ

© اسپنتان